بعد از چاپ و نشر دومین دفتر شعرم « به گمانم ته دنیا اینجاست » ؛ همسفری و همسری با عشق راستین زندگی ام ؛ انگیزه ای پایدار برای دفتر سوم « در حجله گاه خورشید (فصل پنجم!فصل بعد از پایان)» . شعری با همین عنوان از دفتر در راهم پیشکش همراهانم در این وبلاگ:
در حجله گاه خورشید (فصل پنجم!فصل بعد از پایان)
وامانده بودم انگار!
در بندهای تردید
دل کنده بودم ازعشق
از هرچه نابجا بود!
دیگر بهار بی گل
بارانِ ِ بی ترانه
پس کوچه های یادم
بی عطر یاس ها بود
فصل نجیب گرما
دلسرد و بی تمنا
از سایه ها گریزان
روحم در انزوا بود
پاییز زخمه می زد
بر تار و پود جانم
تبعید و کوچ قهری
آن فصل بی حیا بود
چشمان ِ باغ بسته
گنجشک؛ دلشکسته
غم نامه ِ زمستان
مردن چه جانفزا بود!
در چارفصل بودن
من بود و من نبودم
بی عشق ماندن اما
یک درد بی دوا بود
خورشید سرد و بی رنگ
سرخورده بودم از ماه
تاریک و بی ستاره
نزدیک ِ انتها بود !
در انتهای یک روز
وقت غروب خورشید
بانوی ٭مهریاری
خورشید ِ رهگشا بود
شام طلوع خورشید
در رقص نورِ امّید
بانوی شرقی من
شوق سپیده ها بود
در حجله گاه خورشید
تردیدها نبودند !!
تاریکی و سیاهی
در بند روشنا بود
آغاز دیگر ِ من !
در فصل پنجم عمر
خورشید در درونم
من بی بهانه ما بود
.... من عاشقانه ما بود.
۱۲ سپتامبر ۲۰ ۲۰/ گوتنبرگ - شهرام سورتجی